نمایشنامه

                                               بع بع

آدم ها:


قصاب

گوسفند

دونفر همراه

اسفند دود کن

کدخدا


صحنه

[بیرون آبادی قصاب به همراه دونفر و گوسفند در انتظار ورود کدخدا هستند که لحظاتی دیگر پس از ماه ها دوری به سبب سفر حجبر خواهد گشت.بع بع گوسفند بلند است]


قصاب:ناراحت نباش گوسفند عزیز الان کدخدا سر میرسه.

گوسفند:بع ...

قصاب: می خواهم تو را زیر پای کدخدا قربانی کنم.

گوسفند:بع...

قصاب:البته این کدخدا،کدخدای قبلی نیست،حالا دیگه شده حاج آقا کدخدا.

گوسفند:بع...

قصاب:پس تو هم خوشحالی که می خوای زیر پلی کدخدا قربانی بشی؟

گوسفند:بع...

قصاب:پس حالا که خوشحالی یک شرط دارم...

گوسفند:بع...

قصاب:شرطم اینه که وقتی می خوام سرت رو ببرم چشمات رو ببندی.

گوسفند:بع...

قصاب:می پرسی چرا؟خوب معلومه، اگه چشمات باز باشه ممکنه بترسی و زهره ات بترکد و گوشتت تلخ شود،حالا فهمیدی؟

گوسفند:بع...بع...


[در این موقع یک نفر منقل اسفند به دست وارد می شود و در پس او کدخدا،قصاب گوسفند را می خواباند و شروع به بریدن سر گوسفند می کند،گوسفند را سر می برد.]


قصاب:[به دو نفر همراه خود]پاهای گوسفند را بگیرید بالا،باید پایش را سوراخ کرده در آن پف کنیم تا پوستش راحت کنده شود.


[دو نفر همراه پاهای گوسفند را بالا می گیرند و قصاب شروع به سوراخ کردن پای گوسفند می کند و پس از سوراخ کردن رو به یکی از دو همراه می کند.]


قصاب:پس چرا معطلید آفتابه بیاور تا خون گردن گوسفند را بشوریم.

همراه:باشه..


[وی می رود و آفتابه می آورد]


قصاب:خوب حالا تو آب بریز و من گردنش بشورم.

همراه:بفرما...


[قصاب دهان گوسفند،به اصطلاح قسمت سوراخ شده ی گوسفند،را می گیرد و همراه آفتابه یآب را در میان آن خالی می کندو گوسفند از سردی ناگهان آب یکه خورده و برخواسته و می گریزد.]


                                                                                 ماموت کوچولو